زمانی که به فکر شروع این مطلب افتادم تمامی پندها و اندرزهای اساتید گروه های مختلف آموزشی مبنی بر تغییر فضای حاکم بر داروسازان و داروسازی کشور توسط ما دانشجویان و کمک و همت اساتید عزیزمان مرور می شد. پندهایی که بعد از امتحان جامع علوم پایه که یکی از موثرترین و شیرین ترین امتحان های دوران تحصیل یک دانشجوست! مدام در هر ساعت درسی توسط اساتید دغدغه مند ما گوشزد می گشت. ...................
تمامی این پندها و مطالب که مشکلات را بیان می کرد و راه حل ها را نمایان می ساخت ما را کنجکاو می کرد که الگویی برای بهتر شدن و نشان دادن آرمانی ترین داروخانه ی موجود پیدا کنیم. این سوال که آیا می توان آن داروخانه ی مدل و الگو (13 آبان!!) که تحت نظارت اساتید ما اداره می گشت را ببینیم و از نمونه ی عملی الگو بگیریم تا ترم 8 ادامه یافت تا این که انتظار سرآمد.
جدای از تدریس خوب اساتید در کلاس شیرین و تجربه یک محیط متفاوت از فضای خسته کننده دانشکده کنجکاوی برای پیدا کردن نمونه های عملی موجود که باعث افتراق یک داروخانه دولتی دانشگاهی با داروخانه های رایج در سطح شهر که تقریباً (تقریباً!!) غبار نگاه مادی به مریضان (مشتریان!!) در آن ها فراگیر است شدت می گرفت و در این میان نتایج جالبی از مشاهدات نصیب ما می گشت.
در جلسه ی اول آشنایی با محیط دل انگیز با چرخش چشمان به اطراف نیرو مرور خاطرات درس اخلاق داروسازی کم تر وجه افتراقی پیدا می شد از اولین و پیش پا افتاده ترین بخش کاری که سفید پوش است تا مشاوره و کمک به مریضان (مشتریان).
بعضاً روپوشی بر تن نبود و کارت شناسایی برای شناساندن خود بر بیماران (مشتریان) نه تنها دیده نمی شد بلکه در برخی اوقات واسطه ی سفیدپوش شدن دکتران،نسخه پیچان فعال و ماهر و مسئولان آگاه بودند که قبل از رسیدن حضرت بازرس از آمدن آن آگاه بودند گویی نوستراداموس هایی بودند در آن جا کار میکردند. قسمت بعدی مرور خاطرات بخشی از قوانین بود که گویای این قضیه می شد که تعداد داروسازان بنا بر تعداد مریضان و مراجعان تنظیم می گشت که این امر به بهتر شدن خدمات دهی داروسازان کمک کرد شیفت داروخانه 400 نسخه حدوداً داشت اما دَکاتیر ما 2 نفر بودند!! شاید این توجیه وجود داشت که 2 کارورز نیز همزمان کار می کردند اما کافی بود دوستان ما به نسخ نزدیک شوند و قصد مشاوره داشته باشند که آن گاه اخم های تند حضرات باعث رفتن به آشپزخانه و میل چای توسط دوستان و یا نسخه پیچی می گشت و جمله ی معروف این موقع این بود که ما مسئولیم!!
حال با این اوصاف کار اساسی داروساز این مشاوره سنگین می شد کد فیش را به صندوق تحویل دهید و بیایید و مریض بیچاره (مشتری) که از حقوق خود اطلاع نداشت این کار را به نفع و سود خود می دید و بعد از صف چند دقیقه ای دواخانه، تنها فکرش فرار کردن از محیط بسته و محدود بود و با گرفتن پلاستیک دارد و گفتن هورااا !! دواخانه ی ما را ترک می کرد.
این داستان ما ادامه دار است ...
اما. اما در آخر یاد این جمله از درس اخلاق افتادم که هنوز هم می شود فضا را تغییر داد. ما تا تغییر قدمی فاصله داریم و این شروع بایستی از ما باشد. پس یا علی می خواهیم.